عشــــــــــق دروغـــــــــــین
منوي اصلي
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
تعداد بازديدها :


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 457
بازدید کل : 21230
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 168
تعداد آنلاین : 1


عروسکی می خواستی رو طاقچتون بکاریش وقتی بازیت تموم شد کنج اطاق بذاریش دیگه برای بازی اطاق تو شلوغه عروسکا بدونید که عاشقی دروغه ♂♥♀عشـــــــق‎ ‎دروغيـــــــن‎♂♥♀

طراح قالب

Template By: NazTarin.com


درباره وبلاگ

به شما کاربر گرامی سلام عرض میکنم. امیدوارم در این وبلاگ دقایقی خوبی را سپری کنید خواهشمندم که تا آخر صفحه را مشاهده کنید و برای دیدن تصاویر بیشتری به ادامه مطلب مراجعه کنید و منو با نظراتون یاری کنید.درضمن دوستان و عزیزان گرامی اگه دوست دارید که منم به وب زیباتون بیام و لینکتون کنم حتما آدرس وب با اسم رو در قسمت نظرات ثبت کنید ‎با تشکر مدیریت وبلاگ ~¤```~عشق دروغین~```¤~
لينك دوستان
»  قالب وبلاگ
»  ˙·٠•●♥☼گذرگاه زمان☼♥●•٠·˙
»  §§ عاشقانه های تنهایی §§
»  ♥♥دختری از آسمان هفتم♥♥
»  ♥♥♥ شعر♥♥♥
»  ♥♥عاشق دلشکسته♥♥
»  عاشقانه ها
»  music-sari
»  ˚°◦.♥.◦°˚ال اپای لیلان˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚ عاشق دلشکسته˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚دنیای من امین˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚eshgh+2˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚بهونه بی بهونه˚°◦.♥.◦°˚
»  ★ღ☆ د ل نـوشتـه هـای کوچـــه پـشـتـی★ღ☆
»  عکس دخترlovely girls
»  ˚°◦.♥.◦°˚رازهای کامیابی˚°◦.♥.◦°˚
»  کاش زندگی دنده عقب داشت!!!<<
»  ˚°◦.♥.◦°˚امینه یه دختر˚°◦.♥.◦°˚
»  شراب عشق-بلکــــــــــــــــلاو
»  §آموزش زبان خانواده§
»  §****شیدا****§
»  ˚°◦.♥.◦°˚شاهزاده عشق˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚جدایی˚°◦.♥.◦°˚
»  سرزمین آرزوها`‎`روستاے برما‎`‎‎`‎
»  ˚°◦.♥.◦°˚اس ام اس(آبیز)˚°◦.♥.◦°˚
»  بِـ ـهتَرینـ هـ ـا بَرایـِ هَـ مـ
»  ˚°◦.♥.◦°˚بهترين ها˚°◦.♥.◦°˚
»  الهی که یه آب خوش از توگلوت پایین نره
»  ˚°◦.♥.◦°˚ویروس عشق˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚کلبه ی تنهایی˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚پسر شب˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚سکوت˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚روزھای برفی˚°◦.♥.◦°˚
»  ˚°◦.♥.◦°˚عشق خاموش˚°◦.♥.◦°˚
»  ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
باسلام به دوستداران عشق دروغین برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق دروغین و آدرس sam7100.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

موفق باشید





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» یه داستان عشقی.عشق دروغین دوستان نظر یادتون نره

راحله دیگه نتونست جلوی افسون چشمهای باربد طاقت بیاره و گفت

باشه عزیزم ، من به خاطر تو از خونه فرار میکنم ، تا بهت ثابت بشه از هیچ کاری برای زنده نگهداشتن عشقمون دریغ نمیکنم . من این سد رو میشکنم و عشقمونو از پشتش آزاد میکنم ... باربد حالا باید چی کار کنم ؟

برق خوشحالی در چشمان باربد نشست .

باربد : ممنونم راحله . واقعا تو بهترین هدیه خدا برای من بودی . واقعا نمیدونم باید در مقابل این همه احساس پاکت چی کار کنم ... عزیزم تو کاری نمیخواد بکنی . فقط فردا صبح وسایلتو جمع کن و توی کیف مدرست بذار و به جای مدرسه بیا به آدرسی که بهت میدم . بعدشم دیگه هیچ وقت به اون خونه برنمیگردی تا خونوادت بفهمن چه جواهری رو از دست دادن .

باربد روی تکه کاغذی ، آدرس مورد نظرشو نوشت و به راحله داد و بعد از هم خداحافظی کردند . راحله به خونه برگشت و یکراست به اتاقش رفت . راحله تصمیم عجولانه ای گرفته بود . او نمیدونست بعد از فرار چه حوادثی در انتظارشه . راحله فقط به باربد فکر میکرد و قولهایی که به یکدیگر داده بودند . باربد به راحله قول داده بود که خوشبخت ترین زن روی زمینش میکنه . پس جای نگرانی ای برای راحله نبود ، راحله خوشبختیه واقعی رو در نزدیکیه خودش میدید .

اون روز گذشت و صبح روز بعد راحله وسایل مورد نیازش مثل شناسنامه و غیره رو داخل کوله پشتیش گذاشت . راحله بعد از اینکه نگاه سیری به اتاقش انداخت ، از اتاق بیرون آمد و به هوای مدرسه از خونه بیرون زد .

دلشوره ای عجیب بر دل راحله افتاده بود . پاهایش میلرزید و سرگیجه داشت ، برای یک لحظه از فرار پشیمون شد ، اما وقتی یاد حرفهای شیرین باربد و کتکهای سخت پدرش افتاد ، دست از پشیمونی برداشت و با سینه ای ستبر به سمت تنها عشقش باربد رفت . راحله به باربد که کنار خیابون منتظرش بود رسید و سلام کرد .

راحله : عزیزم زیاد که منتظرم نشدی ؟

باربد : هیچی برای من قشنگ تر از انتظار برای تو نیست . .. عزیزم دیگه فکراتو کردی ، پشیمون نمیشی ؟

راحله مسیر نگاهشو از باربد دزدید و به زمین چشم دوخت و گفت : نه ، من تا وقتی کنار تو هستم پشیمون نمیشم . باربد قول میدی نذاری هیچ وقت از کاری که کردم پشیمون بشم .

باربد : قول میدم ... حالا بهتره از اینجا بریم .. خوبیت نداره ما رو با هم ببینن .

باربد و راحله راه افتادن .

راحله : حالا میخوای کجا بریم ؟

باربد : میخوام ببرمت خونمونو به مامانم نشونت بدم . میخوام بهش نشون بدم چه عروس خوشگلی براش پیدا کردم .

باشنیدن حرفهای باربد ، عرق خجالت روی تن راحله نشست . راحله اصلا فکرشو نمیکرد روزی برسه که بتونه به عنوان همسر قانونیه باربد در کنارش راه بره ، اما این رویا برای راحله در شرف به حقیقت پیوستن بود .

ساعت نزدیکای ۱۲ ظهر بود که راحله و باربد پشت خونه ای ایستادند ، راحله تا حالا به این مناطق نیامده بود ، حتی اسم خیابونهاشم نمیدونست چیه .

باربد زنگ خونه رو فشار داد و چند لحظه بعد صدای مردی از آیفون بیرون آمد .

( کیه ؟ )

باربد : منم .. باربد .

... : سلام .. آوردیش ؟

باربد : آره همراهمه .

... : عالیه . در رو باز میکنم .

و بعد در با صدای کلیک خفه ای باز شد .

راحله : این کی بود ؟

باربد کمی دستپاچه شد و گفت : این ... هیچکی . برادرم بود .

آنها از پله ها بالا رفتند و پشت در بسته ای رسیدند . باربد با دست چند ضربه به در زد که در باز و وارد شدند .

راحله اصلا انتظار دیدن چنین جایی رو نداشت . دود سیگار چون ابری بر بالای اتاق جمع شده بود . داخل خونه یک پسر حدودا ۲۲ ساله و دو دختر حدودا ۲۵ ، ۶ ساله حضور داشتند که لباسهای زشت و زننده ای به تن داشتند . پسر به سمت راحله آمد و دستشو برای دست دادن به سمتش دراز کرد . راحله از طرز نگاه و خنده روی لبان پسر اصلا خوشش نیومد ، برای همین خودشو یک قدم عقب کشید و پشت باربد مخفی شد .

باربد قه قه ای زد و گفت : راحله جان یه کم خجالتی تشریف دارن ، اما امروز دیگه خجالتشو میذاره کنار .

یکی از دخترها جلو آمد و باربد گفت : سفارشامو آوردی ، اگه نیاورده باشی نمیزارم کارتو بکنی ها .

باربد لبخندی زد و گفت : نه برات آوردم ، خوبشم آوردم .

باربد به سمت دختر رفت و بسته ای رو به دستش داد و بعد به سمت در رفت و اونو قفلش کرد .

راحله از حرفها و حرکات باربد چیزی نمیفهمید ، اصلا نمیدونست چرا باربد اونو اینجا آورده ، جایی که دو تا دختر هرزه و کثیف وجود دارند .

باربد به طرف راحله رفت و دستشو گرفت و انو روی کاناپه نشوند و بعد ازش خواست تا مانتو و مقنعه شو در بیاره . راحله اول مخالفت کرد ولی بعد که ناراحتیه باربد رو دید مقنعه و مانتوشو در آورد . باربد نگاهی به اندام ظریف راحله انداخت و بعد اومد کنارش نشست و دستشو توی دست گرفت و اونو بوسید . راحله از خجالت سرخ شده بود و حرارت بدنش بالا رفته بود . دوست داشت با باربد از اونجا میرفت . برای همین گفت : باربد : کی میخوایم از اینجا بریم .

ناگهان آن پسر دیگر که اسمش امیر بود ، جلو رفت و گفت : کجا راحله خانم ، شما تازه تشریف آوردید ؟

راحله نگاهی به امیر کرد . امیر با نگاه هیزش به راحله و اندام خوش تراشش خیره شده بود . ترسی عجیب بر دل راحله حاکم شده بود ، راحله نگاهی به اطرافش کرد ، از اون دو تا دختر دیگه خبری نبود ، انگار آب شده بودن و رفته بودن توی زمین ، امیر اومد روی کاناپه و طرف دیگه راحله نشست . ترس راحله بیشتر شد . راحله خودشو به طرف باربد کشید . باربد دستشو روی پای راحله گذاشت و بعد اونو محکم توی بغل کشید و لبانشو روی لبان راحله گذاشت و اونارو چندین بار بوسید .

راحله گیج شده بود ، ترسیده بود ، پشیمون شده بود ، اما دیگه دیر شده بود . راحله از نگاه کردن به چشمهای باربد و امیر میترسید ، چون میدونست شیطان در چشمهای اونا خونه کرده .

راحله خودشو از بغل امیر بیرون کشید و به طرف در دوید که امیر خودشو سریع بهش رسوند و اونو به طرف باربد پرت کرد .

راحله گریش گرفته بود ، اصلا فکر نمیکرد باربد به این شکل بهش خیانت بکنه .

باربد بالای سر راحله اومد و اونو از زمین بلند کرد . راحله جیغ میزد و فریاد میکشید . باربد دستشو جلوی دهان راحله گذاشت و امیر مشغول در آوردن لباسهای راحله شد ... و در یک چشم به هم زدن شرافت و نجابت دختری معصوم چون راحله توسط دو گرگ انسان نما دریده شد .

بعد از اینکه کار باربد و امیر تمام شد ، راحله رو که به شدت گریه میکرد و مثل ماری به خودش میپیچید و مادرشو صدا میزد ، رها کردند و از خونه بیرون آمدن . راحله خیلی کوچک بود ، خیلی کوچک برای اینکه توسط دو نامرد به بدترین نحو مورد تعرض قرار بگیرد .

راحله همان طور که گریه میکرد ، نوازش دستی رو روی پوست صورتش احساس کرد . راحله نگاه کرد و دید یکی از آن دو دختر است که بالای سرش آمده است . دختر که اسمش لیلا بود ، راحله رو در بغل گرفت و ساعتها پا به پای راحله گریست .

راحله نمیتونست باور کنه چه بلایی سرش اومده ، نمیتونست باور کنه باربد ، باربدی که به اندازه تمام دنیا دوستش داشت بهش خیانت کرده باشه .

بعد از اینکه راحله کمی آرام شد ، سر صحبتش با لیلا باز شد ، لیلا هم مثل راحله بود ، دختری فراری که توسط پسری اغفال شده بود و از خونه گریخته بود و حالا در دام فساد و اعتیاد اسیر شده بود . لیلا و راحله دردهای مشترکی داشتند ، هر دو اسیر دام انسانهایی حیوون صفت شده بودند ، اما راحله نمیتونست باور کنه ، باربدش یک حیوون باشه ، یک انسان گرگ نما ، نه ... باربدش نمیتونه تا این حد پست باشه ، اصلا امکان نداره باربد تا این حد پست بشه ، راحله مطمئن بود که باربد اونو اینجا تنها نمیذاره ، مطمئن بود که باربد به دنبالش میاد .

راحله اون شبو خونه دخترا موند به این امید که شاید فردا باربد به دنبالش بیاد .

صبح شد . راحله غمگین و ناراحت پا به روز جدید گذاشت ، غمگین و فریب خورده .

ساعت از ۱۱ ظهر گذشته بود که صدای زنگ خونه به صدا در آمد ، لیلا رفت و در باز کرد و باربد وارد خونه شد . با دیدن باربد ، نور امیدی در دل خسته راحله دمیده شد ، به طوری که تمام بلاهایی رو که دیروز به سرش آورده بود رو فراموش کرد و با آغوشی باز به اسقبال باربد رفت . باربد سلام کرد و راحله با گرمی جوابشو داد . راحله به حدی باربد رو دوست داشت که از دیشب تا اون روز هزار دلیل و بهونه برای کار دیروز باربد تراشیده بود و اونو پیش خودش بی گناه جلوه داده بود تا بتونه راحت تر اونو ببخشه . اما آیا باربد لیاقت این عشق صادقانه و غل و غش راحله رو داشت ؟

باربد : راحله ما باید هر چه زودتر از اینجا بریم .

راحله : چرا منو اینجا آوردی که حالا میخوای ببری ؟

باربد سرشو پایین انداخت و گفت : نمیدونم .

راحله : باربد چرا ... چرا اون کارو با من کردی ، باربد چطوری دلت اومد ، باربد چرا چرا از من در مقابل امیر دفاع نکردی ؟ باربد اصلا ازت انتظار نداشتم .

باربد همان طور که سرش پایین بود گفت : نمیدونم اصلا نمیدونم ، راحله الان نمیتونم برات توضیح بدم ، بذار بعدا توضیح بدم ، اصلا عزیزم میخوام به عنوان معذرت خواهی برات یه کادو بخرم

راحله با خوشحالی : چه کادویی ؟

باربد : حالا تو بیا ، بعدا میفهمی .

راحله خوشحال و مسرور از لیلا و اون یکی دختر دیگه که نامش پریسا بود خداحافظی کرد و همراه باربد از خونه بیرون آمد .

راحله : باربد ... اون بسته که دیروز دادی به پریسا چی بود ؟

باربد : کدوم بسته ؟

راحله : همون که دیروز اول ورودت به پریسا دادی !

باربد : اها ، اون چیزی نبود ، فقط یکم مواد برای لیلا و پریسا بود .

راحله با ناباوری : یعنی .. یعنی تو برای لیلا و پریسا مواد تهیه میکنی ؟

باربد : خب آره ، اونا از مشتریهای خوب من هستن ، یعنی من کاری براشون نمیکنم فقط پولو ازشون میگیرم و موادو بهشون تحویل میدم .

راحله : ولی میدونی این کار خلافه ، میدونی اگه دست پلیسا بیفتی باید بری چند سال زندون ... باربد اگه تو بری زندون من چی کار کنم ، اونوقت من دق میکنم که .

باربد با عصبانیت : کی گفته من میرم زندون ، تو هم بهتره دیگه ساکت شی .

راحله ساکت شد و تا مقصد دیگه حرفی نزد . باربد و راحله به یکی از پاساژهای خیابون جردن رسیدن ، باربد وارد یک مانتو فروشیه بزرگ شد و راحله هم به دنبالش وارد شد .

باربد با لبخند : خب عزیزم به خاطر معذرت خواهی برای کار دیروز میخوام به عنوان کادو برات یک مانتوی خوشگل بخرم ، حالا خودت یکی رو انتخاب کن .

راحله : وای باربد ، چقدر تو مهربونی ، ولی این مانتوها خیلی گرونه ، بهتره بریم یه جای دیگه که مانتوهاش ارزونتر باشه .

باربد : قیمتش اشکلی نداره ، فدای یه تار موی تو . عزیزم تو فقط مانتو رو انتخاب کن .

راحله با خوشحالی به سمت مانتوهایی که رنگ روشن داشتن رفت و یکی رو انتخاب کرد و به باربد نشون داد .

راحله : عزیزم این قشنگه .

باربد : آره خیلی قشنگه ، فکر کنم به تنت بیشتر قشنگ بشه . بهتره بری تو اتاق پرو ، تنت کنی تا بعد نظر قطعیمو بدم .

راحله مانتو رو به دستش گرفت و به اتاق پرو رفت و ظرف مدت کوتاهی اونو پوشید . اما وقتی بیرون امد ، باربد رو ندید ، به این طرف و اون طرف رفت ، اما فایده ای نکرد ، انگار باربد آب شده بود و رفته بود توی زمین . راحله وقتی چندین بار از این طرف مانتو فروشی به آن طرفش رفت ، خسته و درمانده به سمت یکی از فروشنده ها رفت و نشونی باربد رو بهش داد و پرسید آیا اونو دیده یا نه ؟ که فروشنده گفت : همون وقتی که شما وارد اتاق پرو شدید ، اون آقا با سرعت از مانتو فروشی خارج شدن .

راحله یخ کرد ، انگار سطلی آبی یخ روی پیکرش ریختند ، یعنی ممکنه باربد منو ترک کرده باشه ، ممکنه منو تنها گذاشته باشه ، ممکنه دیگه برنگرده و ... . و سوالهای بسیار دیگری که بر مغز راحله هجوم آورده بودند .

راحله دوباره به اتاق پرو رفت و مانتوی خودش رو پوشید و از مانتو فروشی بیرون آمد . کمی از این طرف به آن طرف رفت تا شاید باربد رو پیدا کنه ، اما هیچ اثری از باربد نبود .

یک دو سه و ساعتهای دیگر در پی یکدیگر آمدند و رفتند و ولی خبری از باربد نشد ... حالا برای راحله یقین شده بود که باربد اونو تنها گذاشته و رفته است ، برایش یقین شده بود که فریب یک مار خوش خط و خال به اسم باربد رو خورده است ، فریب کسی که از نام مقدس عشق برای رسیدن به اهداف شوم خودش استفاده کرده بود ، تنفری در دل راحله جوونه زده بود ، تنفر نسبت به باربد که چه راحت اونو به بازی گرفته بود و بعد از سو استفاده مثل یک آشغال اونو به دور انداخته بود . راحله پشیمون بود ، پشیمونه پشیمون ، ای کاش میتونست به خونه برگرده ، اما حیف ... حیف که


نظرات شما عزیزان:

مجنون
ساعت10:27---30 ارديبهشت 1391


سلامـــــــــــــــــــــ دوست عزیزم

Loading… ████▒▒ 10%
Loading… ████▒▒ 20%
Loading… ████▒▒ 30%
Loading… ████▒▒ 40%
Loading… ████▒▒ 50%
Loading… ████▒▒ 60%
Loading… ████▒▒ 70%
Loading… ████▒▒ 80%
Loading… ████▒▒ 90%
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آپــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــم!!!!!!!!
بدو بیاااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااا


Alinaz
ساعت18:07---29 ارديبهشت 1391
سلام بسیار زیبا بود و عاشقانه واقعا منو دگرگون کرد چون من هم داشتم مثل باربد میشدم ولی این داستان منو به خودم آورد و باعث شد که به کسی که قول ازدواج بهش دادم خیانت نکنم...
به همونی که بعد از خوندن این داستان به عشق واقعی من تبدیل شد...




به وبم سر بزن البته من دوتا وب دارم آدرس یکیشو بالا گذاشتم اینم یکی دیگش:http://bf-gf-18.loxblog.com
منتظر نظراتت هستم دوست من...


hamed
ساعت14:00---28 ارديبهشت 1391
salam webe jalebi dari mano ba esme zakhme del link kon va bg ba che esmi linket konam m30 moafagh bashi

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط samsha | لينك ثابت |

» 
عشق قو
بزن ای دوست
بدون شرح
postee,vizhe,link
شعر خنده دار زن ذلیل
شعر طنز شوهر ذلیل
اسمان بارانی
دل بستگی ما
دیکته سال 1393 سر سطر بنویس. پسران کراک... دختران حامله مادران دق مرگ . پدران سگ دو برای نان. بنویس بابا نای نان دادن ندارد، بابا کار ندارد. بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد. بنویس . آن بچه سرطان دارد. هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است . خانه آنها پایین شهر است . اشک چشمهای مادرش مروارید دارد . بنویس. تلاش بی ثمر. صاحب خانه بابا را جواب کرد. حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود. بابا پول قبض آب ندارد. بنویس. نماز قضا دارد اما سفره ما غذا ندارد. بنویس. اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما سقف خانه ما چکه میکند. بنویس. پسر همسایه ما از گرسنگی مرد اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند. بنویس..عشق و محبت بی معنی ترین کلمه ها هستند چون آدمها انقدر مغرور و خودخواهند که اگر کسی رو به مرگ باشد و فقط ذره ای محبت بخواهد تا در آرامش باشد ،به راحتی از او دریغ می کنند..بنویس.. در سرزمین من همه یا سنگ میفروشند ... یا سنگ میزنند .... یا سنگ می اندازند ... یا سنگ دل اند ... یا نگاهشان سنگین است ... بنویس. زندگیمان سخت آسان میگذرد...... برگه ها بالا…………
Eshqe do0oruqin
چند سال باهم بودیم
دلت بخواد دلت نخواد
اگه ما کنار هم باشیم خوشیم پس خوبه ازهم دیگه جدا نشیم من کنار تو تو کنارمن پس نگاه با هرغریبه غدغن
عاشقانه ترین شعر های رمانتیک و غمگین
دست از سرم بردار
روزها بر چشمانم نشسته
دوستان عشق قشنگه نظراتتون باعث افتخاره
>===سری جدید شعرهای احساسی با ما باشید==<
مردمانش با مرام از هر جهت ...